به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

نخستین روز دانشگاه مبارک!

واقعا حیف نیست که روز اول ترم جدید بدون یه اتفاق جالب شروع بشه؟!

بنا شد اسماعیل در نقش یه استاد خشکه مقدس و سخت گیر بجام بره کلاس... وقتی چند لحظه بعد در نقش یه دانشجو رفتم سر کلاس، داشت برای دانشجوهای ترم یک بخت برگشته رشته کامپیوتر در اولین روز ورودشون به دانشگاه میگفت: «خیلی ها میگن بهتر بود من بجای استاد برنامه نویسی، استاد درس معارف اسلامی میشدم چون از نظر من معارف اسلامی خیلی مهمتر از کامپیوتر هستن! سر کلاس من مطلقا جزوه دادن و گرفتن و صحبت بین آقایون و خانومها نیست. آهای شما آقایون! چرا پشت سر خانمها نشستین؟»

پسرهای ترسیده گفتن: «آخه همه صندلیهای کلاس پره استاد!» و اسماعیل کور شده هم که دید راست میگن رو کرد به دخترها و گفت: «پس خواهران لطفا صندلیهاشونو جلوتر بکشن تا فاصله حفظ بشه!» و پس از اطاعت دخترها ادامه داد: «بطور متوسط هر ترم 30% دانشجوهام پاس میشن... اگه خوشتون نمیاد میتونین همین الان برین حذف کنین... ضمنا دو جلسه بیشتر غیبت کردین دیگه نیاین... البته همون دو جلسه رو هم با هماهنگی قبلی و عذر موجه و گرنه 4 نمره ازتون کم می کنم! ده دقیقه دیر رسیدین سر کلاس دیگه نمیخواد بیاین تو... تکلیف همه تونم برای هفته بعد اینه که هر کس یه حدیث بیارین!»

و در تمام این مدت منهم مثل یه دانشجوی مودب، با چهره ای معصومانه بهش زل زده بودم. اسماعیل ادامه داد : «حالا هر کس یه ورق دربیاره تا یه امتحان تعیین سطح بگیرم. وقتی نصف کلاس برگه هاشونو تحویل دادن از بقیه دو نمره کم میشه تا بفهمن باید سریعتر بنویسن!

سئوال اول : تفاوت Thread Programming در زبان C++ و JAVA چیست؟

سئوال دوم : Linux Core چگونه نوشته شده است و چه تفاوتهایی با ویندوز دارد؟

و سئوالاتی از این قبیل که برای دوستان نا آشنا به کامپیوتر بگم که منهم مثل شما جواب این سئوالات رو نمیدونم! :)

بعد اسماعیل از کلاس زد بیرون و به منم اشاره نامحسوسی کرد که باهام کار داره... بیرون کلاس با هم نقشه رو هماهنگ کردیم و وقتی من به بهانه آوردن دیتا پروژکتور بیرون موندم، اون برگشت و همه دانشجوهای پسر رو از جا بلند کرد و ازشون خواست دستهای همدیگه رو بگیرن و حدیثی (که خودش جلوی روی من جعل کرده بود) رو به مناسبت شروع سال تحصیلی دسته جمعی بخونن:

«انا نزکی بالعلم فی الیوم الاخر و ...»

اسماعیل که زد بیرون، رفتم تو... اینبار جلوی کلاس و با لبخند به دانشجوهای هاج و واج گفتم: «شوخی دانشجوهای ترم بالایی تر تونو ببخشین... اونها خواستن به روش خودشون آغاز چهار سال شوخی و شیطنت و امتحان و خاطره رو بهتون تبریک بگن!»

بچه های نرم افزار که بهتشون زده بود اما بچه های IT اگه بدونین چه کفی زدن و وقتی چند دقیقه بعد اسماعیل برای عذرخواهی رسمی برگشت چقدر خندیدن؟!

:)

نظرات 68 + ارسال نظر
DELAK چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ق.ظ http://DELAK.BLOGSKY.COM

سلام عیدت مبارک مارو هم دعا کنین واقعآ نیاز مند دعاتونم.-.-.-. اوینار آپ شده منتظر حضور سبزو گرمتون هستم

n!MA چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:12 ق.ظ

هههه

از سال اول تاسیس علوم کامپیوتر ما همین برنامه رو داریم هرسال :دی ولی کیفیت مال شما بالاتر بود. آخه ما استادامون نهایت همکاریشون اینه که آخر کلاسشونو بدن بهمون اول کلاس رو نمی دن :دی

n!MA چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:30 ق.ظ

1- تو ایمیلت کجاته؟ چرا من پیدا نمی کنم؟ قبلا تو وبلاگت بود!
2-شل سیلورستاین اسم یه ادمه نه یه رمان تخیلی :دی

مریم چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ب.ظ

سلامممممم
مسعود حقا که خییییلی باحالی پسر....وای که چقدر خوشحالم از دوستی با تو....واقعا باحالی....خیلی ...! میدونی تو از اون استادایی میشی که هرگز از یاد دانشجوهات نمیری....و همین طور تو دوستی هات...مرسی از اینکه هستی...مرسی به خاطر بودنت...

مینروا چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام
مریم باور کن عمرا یادم بره این استادو . ولی انگار ما سالم جستیم از دستت ها ! :)
رفقا گفتند دستم به شلوارتون ما خودمونو ۹ ترمه کردیم .بالاغیرتا تا ۲ ترم دیگه خودتونو برسونید . بد بخت شدیم.
آخی .
جلسه امتحان خودم یادم نمیره. صبح و ظهرش ۶ واحد تخصصی امتحان داده بودم عصر مبانی داشتم فردا ۸ صبحم یه ۳ واحد دیگه تخصصی. از امتحان دوم که در اومدم جزوه مبانی نداشتم. افتادم دنبال بچه ها که نیم ساعت قبل جلسه یه کپی جزوه گیرم اومد. مراقب طفلک دید جزوه بازه پکر شد .اما این قد داغون بودم همون کپی رم فقط عوض زیر دستی استفاده کردم.
یه سوال داده بودی که یه چیزی داشت توش که جواب مساله نقیض صفر باشه . (=!) من سوالو فهمیده بودم جوابم نوشته بودم داشتم پا می شدم که اومدی. منم فشارم کف پام گفتم بزار حالا که هست یه چیز بپرسیم. بعد برگشتم گفتم : ببخشید استاد تو این سوال اون علامت تعجبه اشتباه چاپیه یا چیه؟ (سلام استاد.یادت اومد؟) کل کلاس که خندیدن که هیچ شمام کلی شاکی شدی که اخه این چه سوالیه سر امتحان جزوه باز .

حسین چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام
هیچ وقت جلسه امتحان پایان ترم پیشرفته رو یادم نمیره وقتی داشتی می گفتی که سوال آخر مشورتی و می خوام که همه با همکاری هم جواب بدن یه نگاه به مسئولینی که اونجا بودن انداختم از نگاهشون می شد فهمید که همه دارن می گن مردیکه خل شده ولی خیلی با حال بود آخه بدون توجه به کارت ادامه می دادی :-)و این یکی تاکید می کنم یکی از اتفاق های جالبی بود که در دوران دوست بودنم با تو واسم افتاد

حسین چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:02 ب.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

راستی مسعود یه سری به بلاگ من میزنی من احتیاج به کمک دارم

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام استاد.من یکی از موش کوچولوهای آی تی ۸۷ هستم.از قبل با وبلاگتون آشنا بودم.جلسه ی دوم شناختمتون.اما همون جلسه ی دوم یکی از احمقانه ترین کارای زندگیمو انجام دادم که شما رو هم حسابی ناراحت کرد.ببخشیییییییییییییییید خلاصه.سعی میکنم موش کوچولوی درس خونی باشم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:22 ب.ظ

استاد راست میگه روز اولی داشتیم ذوق مرگ میشدیم.البته اولش حسابی اسماعیل دق مرگمون کرد.روز بیاد ماندنی بود.
با کلی غصه از رشته ای که علاقم بهش در حد پایین بودو از دانشگاهی که دوسش نداشتم و فکر میکردم حقم نبود اومد دانشگاه.حالم بهتر شد.
راستی عیدتون مباااااررررک!

ReZa پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:05 ق.ظ

من سال جدید رو یه تو و همه دانشجوهای علوم وفنون تبریک می گم.
شوخی خیلی با مزه ای کردین . دست اسماعیل هم درد نکنه.
من با مریم موافقم که تو آدم به خاطرسپردنی هستی.

مهدیس پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:52 ب.ظ http://kherse_mehrabun_1985

من بچاره کلی فکر میکردم که آخی استاد مسعود مهربون خجالتی ما نازی سر کلاس چه جوری روش میشه با بقیه برخورد کنه؟؟؟؟حالا دلم واسه ی اون شاگرد های بیچاره میسوزه........

منصوری زاده پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:36 ب.ظ http://mansoorm.blogfa.com

جسارتا؛ این روز اول دانشگاه بود یا شب اول قبر !؟

[ بدون نام ] جمعه 12 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:33 ق.ظ

مهدیس جان.دلتون نسوزه.خیلی راحت برخورد میکنه.تومشتشن بچه ها به خاطر اینکه جووونه.فکرشونو میگم.یه جوری آدم فکر میکنه یه برادر بزرگتر هست یه استاد که قراره کلی چیز یادت بده نه یه استاد که باید خشنو سخت گیر باشه.البته ترم بالایی ها میگن:به به! استاد هاشمیان؟خوبه ها ولی سخت گیره.کلی تمرین میده.باید حسابی درس بخونی.
ولی یه ذره زود ناراحت میشن بعد آدمم می فهمه که ناراحتشون کردی.بعد چون آدم خیلی خوبی هستن کلی عذاب وجدان میگیری.البته نا گفته نماند اگه ناراحت بشن متلک هم میندازن.
(من همه ی اینا رو تو این ۲ جلسه فهمیدما.بااااااااااااور کن.)
یعنی حدس زدم باید اینطوری باشه.
راستی استاد من به هیچکی آدرس وبلاگتونو ندادم.گفتم شاید خوشتون نیادو از این فکرا.

گل مر شنبه 13 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:40 ب.ظ

واییییییییییییییییییییی خدایا تو مسعود شاهکاری
نمی شد مارو هم می بردی تو کلاس؟ حیف نبود که ما نبینیم این صحنه رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد می گن رضا سناریو نویسه. رضا باید بیاد بهت بگه آقا جون بذارین دستتونو ببوسم:دی
ماه بود مسعود. خیلی خوشم اومد.

سمانه دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام استاد
امروز کلاستون خیلی خوب بود ++c رو می گم.

ولی یکم ترسیدم.

خیلی خوشحالم که تونستم با شما کلاس بگیرم

مینروا سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ب.ظ

بمیرم الهی
دیگه وقتشه ادرستو عوض کنی رفیق .
:))

مینا چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام...........
خیلی بازی باحالی بوده ای کاش اون روز منم میتونستم سر کلاست باشم تا قیافه دانشجوهات رو میدیدم.....ولی همون بهتر که نبودم چون مطمئنا در اون لحظه که اسماعیل اون حرفها رو میزد از خنده روده بر میشدمو گند میزدم به همه چی.........

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ب.ظ

مینروا؟به خاطر اینکه من و سمانه آدرسو داریم؟جدآ استاد ناراحت میشین ورودی های جدید نظر بدن؟اگه ناراحت میشین من فقط میام میخونمِ D: نه جدآ خوشتون نمیاد؟

Milad جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:40 ق.ظ http://funnypen.blogsopt.com

سلام استاد ، ایام به کام ، این خاطره موندگار شد واسم ، اگه بدونی چقدر از این مدل انسان های بدم میاد ، شاید اینم یه جور fun بود ، خلاصه به خیر گذشت ، الله رحم نمود که شما نصیب ما شدی .
راستی شما این فیلم هکر رو دیدی ؟؟ سه شنبه غروب از شبکه 2 پخش شد ! من ندیدم اما دوستان که برام تعریف کردن کلی خندیدم ، مخصوصا جایی که میگفتن یارو دختره با چهار تا خط کد نویسی اومد یه جارو هکید ؟ آخه من نمی دونم کی گفته هک یعنی Programming ؟
یه چیزی جدیدا خدا crack me هایی رو که برام میفرسته رو خیلی خفن pack می کنه ، بعضی جاها چند روز یا چند ماه گیر می کنم !
پ.ن 1 :می دونم میخواستی هممون رو به آنفلونزای پرندگان دچار کنی ! اردک رو میگم :D
پ.ن 2 : خودکار مسخره من یه بار دیگه رقصید این روزها دیگه حوصله ندارم بنویسم اما چون کلاس شما خیلی باحاله ، یه سودای 120 % خوردم و خودکارم رو پر جوهر کردم تا از شما بنویسم . وقت کردی سر بزن ♥ .
http://funnypen.blogspot.com/2008/10/blog-post.html

مهدیس دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:34 ب.ظ

اولا اونی که جوابمو داده کیه؟؟؟؟
دوما من که حاضرم قسم بخورم تو فوق العاده ای.....!و خیلی دوست داشتنی....!:دیییییییییییییییییی
دلم میخواست منم یه بار سر کلاس های جدیت بشینم.....
و دلم میخواد فخر بفروشم به همه ی اونایی که با تو جدای بحث نمره رابطه ی آموزشی نداشتن...دوباره میلت رو گم کردم......!!!!

محمد دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 ب.ظ

سلام استاد. من هم یکی از موش کوچولو های آی تی 87 هستم. شوخی روز اول دانشگاه برای همیشه در ذهن من باقی می مونه.
اما آوردن اردک سر کلاس از قبلی با حال تر بود. در ضمن!! دی وی دی یانی رو ازت می خوام.بیارین سر کلاس تا همونجا توی فلشم بریزم.

حمید دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام استاد.من از بچه های نرم افزار ام .نمی دونم چه قد باید از خدا ممنون باشم که شما رو استاد ما کرد.چون فکر کنم شما باعث شدین من 2 هفته ای عاشق کامپیوتر و برنامه نویسی بشم.خیلی دوست دارم.اون شوخیتون خیلی حال داد چون هم پسرا و البته دخترا خیلی ترسیدن از اسماعیل البته ezraiel (معلم اینجوری).من میدونستم چون دوستم که از بچه های ای تی بود بهم گفت.راستی هر وقت اردک بزرگ شد بیارینش سر کلاس. خدا همیشه شما رو برا ما نگه داره

مد سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:40 ق.ظ http://khmad.blogfa.com

مسعود جان
باید بگم خیلی باحال بود.... عجب کودک درون خلاقی....
از یه موضوعی حسابی ناراحت بودم اما متنت رو که خوندم از خنده الان اشک تو چشامه.... منم باید توی این مایه ها یه همچین کاری و با دانشجوهام می کردم.... کلی حتما بهشون خوش می گذشت.

خاکستری دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ق.ظ http://zendegie-khakestari.blogfa.com/

واقعا خوش به حال دانشجوهاتون.
روز اول مهر من (که چه عرض کنم روز ۱۵ مهر من) ساده بود. آروم و کسل و خسته مثل ۳۰ دی.
روز اول مهر ترم اول هم آروم بود. خسته اما نه. مضطرب و کمی وحشت زده. نه لبخندی بود نه تبریکی. نه صدای محبتی که مرا بخواند.
به هر حال من و بقیه که به این وضع عادت کردیم. منتظریم که فقط تموم شه!!!!
اما با شنیدن این حرف ها اول چشم هامون گرد می شه بعدا یه لبخندی پر از حسرت به لبمون می چسبه که ای کاش ...

و کاش هایی که کاشتیم و سبز شد.

مسعود سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ب.ظ

چه خبره نظر؟!!!
ممنونم از نظرات همه تون...
اگر چه این این دویست سیصد تا جوجه اردکی که سر کلاسام دارم فزصتی برای سر زدن به وبلاگ ندارم اما با این رکورد تاریخی 24 نظر، یه عالمه خوشحالم کردین!
لطفا به دوستهاتون هم بگین بیان! هر نظر مثبت 0.25 از پایان ترم!!!
[;

mahsai چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام استاد...البته همین اول باید بگم اصلا دوست ندارم استاد صداتون کنم! تو اینکه شما استاد مایید که شکی نیست ولی این اسما یه جورایی آدمارو از هم دور می کنه...انگار بعضیا باید بشینن رو زمین و بعضیا برن رو مبل...پس یا شما بفرمایید رو موکت یا ما با القابی تشریف بیاریم رو مبل.........خیلی وقته دلم می خواست اینجا یه چیزی بنویسم اما نمی دونم چرا نمی شد! اما حالا که دیدم 0.25نمره داره دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم...من جلسه اول نبودم! یعنی تو فکرم بود که هیچ وقت نباشم چون واسه یه دختر مامان بابایی تهرانی خیلی سخته بیاد جایی که نه کسی رو داره نه رشته ایه که یه سال تموم واسش درس خونده! با خودم کنار اومدم که بی خیال معماری شم و بیام اینجا... بالاخره اومدیم تو این دنیا که کلی چیزا رو تجربه کنیم،مگه نه!؟؟خب اینم یه تجربه جدید بود واسم...معمولا هرچیزی و لا اقل یه بار امتحان می کنم حتی اگه نتیجش یه تنبیه جانانه باشه!!! کودک درون شیطونی دارم. اما وقتی اومدم کلاس شما ،اینقدر جذب کلاس ودرس و خودتون وافکارتون شدم،که منی که سه روز گریه کردم واسه ترس از جدایی حالا ممنون خدا شده بودم که یه همچین لطفی بهم کرده . خدارو شکر که هم بچه های کلاس رو دوست دارم هم خود دانشگاه... اون حرفتون که بعد خوندن متنم بهم زدین یه جورایی دو دلم کرد : که گفتین شاید تو هم واسه کامپیوتر ساخته نشدی! اون شب، اونقدر " شاید " به ذهنم اومد که شده بودم علامت تعجب ! اما آقای هاشمیان به نظرم آدما نیومدن تو این دنیای گنده و شلوغ که فقط یه کار بکنن. شاید اومدی که هم برنامه نویس،هم روان شناس،هم گیتار زن و هم یه استاد خوب بشین... اگه خدا لطف کنه و آدم استعداد وتوانایی انجامشونو داشته باشه چرا باید اونقده خودشو سردرگم کنه ... شما هر کاری که انجام بدین توش موفق میشید! شک نداشته باشید . نه بخاطر ترس بچگیاتون که کسی به حسابتون نیاره یا همش به چرا بخورید ... واسه اینکه شخصیتتون موفقه و امیدوارم این شخصیت موفق گولتون نزنه که شاید واسه کارایی که کردید ، ساخته نشده بودید......

حمید (The Second Masoud) چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:59 ب.ظ http://360.yahoo.com/~h_montazeri63

سلام

مسعود ازت ممنونم، در حالی که آسمان مثل من ...

☺☻☺☻☺☻

سمردیس پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ق.ظ

استاد شما یکی از اون آدمایی هستید که وقتی میگید خدا فقط به آسمون نگاه نمیکنید.
چقدر خوبه که راهتونو پیدا کردید.چقدر خوبه که مطمئنید تو بازی گم نشدید.چقدر خوبه هم روانشناسی می خونید هم برنامه مینویسید.چقدر خوبه که عاشق بازی کردن هستید.
استاد فقط یادتون باشه بعضی از همین موش کوچولوها حسابی گم شدن به 20 نرسیده بریدن!خسته هستن اما نمیدونن از چی؟از کی؟
آدمایی که مثل مهسایی نیستن که ظرف چند روز قبول کنن.بپذیرن که شده حالا.
آدمایی که ....
آدمایی که خداشون همیشه پیششونه نه همش اون بالا اما نمیدون چرا انقدر دورن!!آدمایی که احتمالآ در نظر شما جز منفورتریناش هستن:
همیشه رنج گذشته همراشونه.همیشه از آینده می ترسن و همیشه خودشو خودشونو عذاب میدن!

asal پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:11 ب.ظ

مسعود فکر میکنی که چی باعث شد که تو از اون آدم مزخرفی که اصلاً معلوم نبود چرا داره زندگی میکنه به یه آدم به این باحالی تبدیل بشه ؟ راستی کارت خیلی جالب بود

FoXy پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام استاد
مثل این که عشق نظری
روز اول هم با حال بود ولی دیگه کلاس شور نداره کلاس شده کلاس مقاله خونی
با اسم FoXy بعدا بیشتر آشنا می شی استاد سره کلاس می فهمی کیه
خیلی به روباه علاقه دارم شما که روانشناسید بگید چرا ؟
اگه گفتی استاد؟

[ بدون نام ] جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام

چند روزه که دارم به ذهنم فشار میارم اولین روز مدرسه رو به یاد بیارم اما انگار بی فایده است... فکر نمی کنم به خاطر داشتن اولین روز دانشگاه هم٬توفیر چندانی داشته باشه.
هر چند زیاد شنیدم که دوران دانشجویی بهترین دورانه٬ اما هنور نمی دونم چرا این طور میگن؟ امیدوارم قبل از اینکه فرصتش تموم شه٬ به جوابش برسم تا دیگه حداقل از این چند سال٬ استفاده خوبی کنم. برای من در اولین روز دانشگاه اتفاق
جالبی نیفتاد اما این طور که تعریف کردید٬ دانشجوهاتون باید یه روز به یاد موندنی رو پشت سر گذاشته باشن.برای شما و همه دانشجوهاتون آرزوی موفقیت می کنم.
(ماجراهای خانه ما رو هم خوندم. چقدر قشنگ بیانش کردید٬
گرم و ساده و صمیمی... با خوندن کلمه به کلمش٬ تصویرش
هم تو ذهنم مجسم می شد. انگار داشتم یه فیلم با زیر نویس می دیدم. می دونم اینجا جاش نبود راجع به اون بنویسم اما فکر کردم نرید سراغ آشیو٬ تو این قسمت دربارش نوشتم.
برای خانوادتون هم آرزوی موفقیت و سلامتی می کنم.)

MarY جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:30 ب.ظ http://-------------.persionblog.com

سلام استاد !!
من از دانشجوهای IT هستم . روز اول با اینکه یکی از بچه های سال سومی IT بهم گفته بود که این استادتون نیست، ولی برام خیلی جالب بود، روز اول دانشگامو و همچنین شما رو هیچ وقت یاد نمیره.
قبل از ثبت نام تعربفتونو شنیده بودم ، ولی دیگه فکر مکی گردم اینقدررررررر باحال باشه کلاستون. از کلاس مبانیم واقعا لذت می برم !.! مرسی استاد!.!.!
حتما حتما بازم به بلاگتون سر می زنم !.!

دوست خوب یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ

شما خیلی خوب هستید از اینکه عینه فضولا وبلاگتونو پیدا کردم معذرت میخوام از اینکه منو به برنامه نویسی علاقه مند کردید
ممنون

نسیم سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام مسعود عزیز
از بس که هی به امید اینکه وبلاگتو UPDATE کرده ای سر زدم خسته شدم . آخه یک ماهه که هر روز دارم سر میزنم.از عید فطر تا حالا .بفکر خودت نیستی بفکر ما باش که هی انتظار هی انتظار.آخه بسه دیگه زود باش .آپولو که نمیخوای هوا کنی؟
یه دلخوشی داریم اون روهم تو از مابگیر تا دلت خنک شه ....

خیالت راحت شده اَه ... ) :

galatea سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ب.ظ http://www.galatea.blogfa.com

حیف شد!!!!! اون قدیم قدیما که شما استاد مون بودین وبلاگ نداشتین وگرنه با سه تا نظر 19.25 م، 20 می شد. شوخی بامزو ای بود کلی خوشم اومد. ای کاش سر کلاس هوش هم، اون قدیما از این شوخی ها می کردین، چون جدی جدی چند بار تصمیم گرفتم با کتاب قران بیام سر کلاستون...:د

مینروا جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ب.ظ

زنده ای؟

sara.a جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:24 ب.ظ

استاد امروز یه آهنگی گوش دادم(ا ساله که هست اما من تازه کشفش کردم مثل اون خاک ژله ای ها که آوردین سر کلاس با کلی ذوق)منم چون ذوق زدم گفتم به شما بگم اگه ندارین بخرین.گوش بدین و دیوانه شید:نوار مولانا اثر شهرام ناظری.
دوست داشتم اینو به یه نفر دیگه هم بگم اما خب همه ی آدما مثل شما نیستن که ای کاش بودن!(۲۰رو گرفتم دیگه نه؟)
به این میگن یه نظر با طمع شکلات!!

میمنت سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:31 ب.ظ

سلام امیدوارم خوب باشید اگه فراموش نکرده باشید بهتون قول چندتا کتاب رو داده بودم چون تعداد کتاب ها زیاد بود و البته سنگین نمی تونم از طریق پدربزرگم به دستتون برسونم اگه دوست داشتید هماهنگ کنید کتاب ها رو بهتون بدم.خوب باشید

n!MA پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:21 ق.ظ http://pphotoo.blogspot.com

جوجه کشی باز کردی؟

جواب asal رو بده!

n!MA پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:27 ق.ظ http://pphotoo.blogspot.com

تو خجالت نمی کشی جای اینکه واسه بچه های مردم بازی اجرا کنی میری درس میدی؟ خوشت میاد همه مثل من بشن؟

یه حسی به من می گه کلا باشگاهو خوابوندی رفته پی کارش! پا می شم میاما!

یاسینه پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ب.ظ http://yassineh.blogfa.com

سلام هم دانشگاهی عزیز
جالب می نویسی ، امیدوارم همواره موفق باشی
من از وبلاگ گروهی امید پیدات کردم
به کلبه منم یه سری بزن اگه دوست داشتی
لینک بعضی از دوستان دیگه هم دانشگاهی تو بلاگم هست
پاینده . پایدار و در پناه ایزد یکتا باشی ...
یاسینه

[ بدون نام ] جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ق.ظ

مسعود فکر نمی کنی که خیلی نامردی بابا مارو ترکوندی

سارا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:49 ب.ظ



* «ظلم است که معلم را به شمع تشبیه کرد زیرا شمع را می‌سازند که بسوزد ولی معلم می‌سوزد که بسازد.»

[ بدون نام ] یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ب.ظ

everybody دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:05 ب.ظ

پس کجایی؟

کوروش دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:28 ب.ظ

لا اقل اگه می خوای دیگه ننویسی استاد یه پست خداحافظی می زاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

bont پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:20 ب.ظ

استاد منتظر نوشته هاتون هستیمااا!!!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:38 ب.ظ

بدون که دیگه ته هرچی نامرده خودتی اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

n!MA پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:09 ق.ظ

دیگه کم کم دارم عصباتی میشم. بنویس دیگه!

[ بدون نام ] جمعه 22 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ

اه نامرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد