به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

قشنگترین هدیه برای تولد

ملودی عزیزم، دلم میخواد بدونم تولدت کیه؟ هدیه شو هم آماده کردم!

عزیز دلم... میخوام با خودت آشتیت بدم! بهت کمک کنم تا از شر وجدانت خلاص شی و آزاد و رها و شاداب زندگی کنی...

تا پیش از دوران فرمانروایی وجدان، همه چیز خوب بود. آدم بزرگها مثل بچه ها، هر کاری دلشون میخواست انجام میدادن و واسه خودشون خوش بودن!

تا اینکه وجدان سر رسید و وجود آدمها رو آلوده کرد. فروید میگه وجدان همون "من ایده آل" آدمهاست که از دوران کودکی، به شکل تصویری در اعماق روحشون کاشته میشه و در هر لحظه، با صدایی که ندای وجدان نامیده شده، به "من" آدمها میگه باید چیکار کنن تا هر روز بیشتر از دیروز بهش شبیه تر بشن!

مثلا ما ایرانیها اگه بخوایم با خواهران دینی مون رفتار بی ادبانه ای داشته باشیم (لطفا منظور بد برداشت بکن!) کلی نداشو میشنویم که میگه: «ای گناهکار! حداکثر یه نظر حلاله!» در حالی که اگه ما در یکی از اون کشورهای بی ناموس بزرگ شده بودیم الان کلی از ناکام بودنمون عذاب وجدان داشتیم و حس می کردیم دست و پا چلفتی هستیم!

آره، فرمانروایی که تنها ابزار تربیتیش تازیانه عذاب وجدانه و مانیفستش این بیته :

تا نباشد چوب تر                 فرمان نبرند گاو و خر

وقتی خوبی می ترسوندت از بد شدنت، و وقتی بدی سرزنشت میکنه از بد بودنت!

اینه که ما لحظه لحظه زندگیمونو با ترس میگذرونیم!

اگه ترس از افتادن و عذاب وجدان ناشی از بطالت نبود هیچ کتاب درسی ای در ایران خونده نمیشد! اگه ترس از بی پولی نبود، هیچ ایرونی شنبه صبح سر کارش حاضر نمیشد! اگه ترس از بدقولی در تحویل پروژه یا سرزنش مدیر عامل نبود هیشکی جدی کار نمیکرد! اگر ترس از آدم بد شدن نداشتیم، همه مون اینهمه حرصهایی که از دست هم می خوریم، رو سر همدیگه داد می زدیم! ای مرده شور اون مهربونی و توجهمون به دیگرونو ببره که از سر عذاب وجدانمون و ترس از خودخواه رفتار کردنمون انجام میدیم!

آدمهای دور و بر من، انقدر با این تازیانه روحشونو پاره پاره کردن که همه شون از خودشون بدشون میاد... در طول روز بارها و بارها، بخاطر نقاط ضعفشون، خودشونو سرزنش میکنن و هرگز بخاطر نقاط قوتشون، به خودشون افتخار نمیکنن!

منی که خودمو اینهمه سرزنش کردم چرا نباس یادم بیاد که نوزدهم دی ماه سال 1373، واسه تولد داش مجیدم 11 ساله ام، کتاب 130 صفحه ای تام سایر رو خریدم تا عادت کنه به خوندن کتابهای بلند و وقتی گفت حوصله خوندنشو نداره، بهش گفتم: من برات می خونم. تو فقط گوش کن تا بفهمی چقدر کیف داره؟! و هنوزم مجید انگیزه خوندن اینهمه کتاب زندگیشو، همون ماجرا میدونه؟

اگه من بمیرم این یه رد خوبه که از خودم تو دنیا بجا گذاشتم! تو چی؟ چه کاری یادت میاد؟ جان من جلوی آینه وایسا و به چشمای آدمی که روبروت می بینی خیره شو و اشتباهات و افتخاراتشو بهش خاطرنشان کن!

ببین آخرش لیاقتشو داره که بهش بگی "دوستت دارم؟"

بگو!

بهش بگو!

قهرمان فیلم سینمایی آنجلا که نتونست و گریه اش گرفت! منم همینطور، داش مجیدم عین من، و همینطور مریم... تو چی؟

ببین خوشحال میشی از اینکه آدم تو آینه به دنیا اومده و تو دلت برای تولدش جشن میگیری که جشن تولد دوستان یه نماده؟ ببین حاضری شعله آتش کلیه گناهان و اشتباهاتی که در سال گذشته انجام داده رو خاموش کنی و ببخشیش و پرونده شو ببندی و واسه شروع یه سال جدید، بهش یه دمت گرم بگی؟

چی؟ هیچ کار دندون گیری نکرده؟ جدا؟!

حداقل همین که هیچ آدمی از زجر دادن خودش لذت نمیبره اما اون چون یه آدم بود و ضعیف با یه اراده معمولی، هر بار که زورش نرسید حاضر شده خودشو با تازیانه تلخ سرزنش و عذاب وجدان تنبیه کنه و یه عمره داره دهنشو واسه راضی کردنت سرویس میکنه بهش یه ممنون بگی و چند روز بذاری دست از خوب بودن برداره و بد باشه!

بذاری هر کاری دلش میخواد بکنه نه هر کاری که وجدانش میخواد!

تا بفهمی اگه دلش میخواد داد بزنه واسه اینه که باید رنجهایی که وارد وجودش میشن بریزه بیرون تا رسوب نشن و به شکل میگرن و زخم معده و هزار کوفت دیگه... ظاهر نشن! تا بفهمی که اگه تنبلی می کنه در خوندن درسها یا انجام کارهاش، واسه اینه که به زبون بی زبونی داره بهت میگه این درس و کار و دوست ندارم پس دارم زندگیمو به پول می فروشم! پس یا زیباییشو برام پیدا کن یا ولش کن برو سراغ یه کار دیگه تا در زندگی علاوه بر پول لذت هم ببرم! تا بفهمی که اگه دلش میخواد گاهی اوقات خودخواهانه رفتار کنه واسه اینه بیشتر از ظرفیتش ایثار کرده و اگه الان نذاری با خودخواه شدن، طلبشو وصول کنه، فردا تو دلش اطرافیانشو بدهکار می کنه و کلی توقع ازشون پیدا می کنه که بهشون اطلاع نمیده اما با برآورده نشدن توقعاتش، آدمهای معمولی و ضعیف دوروبرشو، در طبقه آدمهای نامرد و عوضی می چینه و کلی ساعتهای روزشو مشغول شمردن و یادآوری آدمهای این لیسته می کنه تا تو دلش بهشون فحش بده و ازشون بطور غیابی انتقام بگیره!

تا شاید آخر آخرش، با کشف علت اینهمه کارهای بظاهر بد، بفهمی که چرا بچه ها که هر کاری دلشون میخواد میکنن و خوب و بد نمی فهمن انقدر پاک و معصوم و شادابن!

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:11 ب.ظ

سلام
مسعود جون، بال هام دیگه نمی کشه اینقدر باهات بالا بپرم. دوست داشتم باور میکردم که کاری تو زندگیم بوده که بتونم بهش افتخار کنم. نه اینکه هیچ کار خوبی نکردم. منظورم اینه که همیشه یه پای بساط لنگه. همیشه یه نقصی تو وجود داشته تا نتونم به عنوان یه شاهکار بهش افتخار کنم.
تازه به نظرت این مهمه که من چی بودم؟؟؟ آیا تو خودت نبودی که میگفتی چرا شماها به گذشته تون اینقدر وابسته اید و هی از گذشته حرف میزنید و به اصل موضوع که همین الانه دقت نمی کنید. به فرض که قبلاها خیلی آدم باحالی بودم یا کلی خودمو دوست داشتم، ولی الان چی. الان چیکار میکنم که به خودم افتخار کنم. اصلا به خودم افتخار کنم که چی؟؟؟؟
چه اهمیتی داره که بچه ها معصوم و شادابن؟؟ اونها هم دیر یا زود یه چیزی میشن یا مثل من یا بدتر از من!!!!!
شاید بعضی از دوستهام که اینجا رو میخونن بگن که من آدم ناشکری هستم و این همه از آدمای اطرافم با من حال میکنن و این خودش یعنی اینکه کارهای خوبی انجام دادم. ولی خودم میدونم که اینطور نیست. شاید اونها لطف دارن یا زیادی مثبت نگرند. یا توقعشون خیلی پایینه. ولی به هر شکل رضایت من از زنده بودنم به نظر هیچ آدمی تغییر نمیکنه.
ببخشید که با این همه حرف قشنگی که زدی، من با این همه انرژی منفی حس خواننده ها رو خراب کردم.
خداحافظ

هدی پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:04 ب.ظ http://aliyusha.blogfa.com/

ببخشیدا استاد
جسارته
زهرا جان تولدشو لو نمیده؟
نزن باشه .من دیگه این ورا پیدام نمیشه
:)

Nima جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ق.ظ

برای مهدی:

اینکه به گذشتت افتخار کنی و با به یاد آوردنش کیف کنی با اینکه به گذشتت وابسته باشی فرق داره.

مهدیس پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:39 ب.ظ

وای سلام نمیدونی چقدر دلم برای وبت تنگیده بود....راستی حسین ÷ناهیتم عالی بود به خاطر رفتارم درباره ی اینکه فکر میکردم حسین ÷ناهی و شعر دوست نداری متاسفم.....مگه زهرا نگفته تولدش کیه یا قلبت هنوز باهاش نرفیقیده......
در مورد اجبار اگه بخوام بحرفم تا صبح حرف دارم...به خاطر کنکور مجبوریدم مودممو جمع کنم امروز بعد دو ماه حس یه معتاد تازه مواد یافته رو دارم.....
بعدشم دارم از فضولی میترکم که باری ملودیت چه هدیه ی تولدی میگیری؟؟؟؟/فکر نمیکنم توی دنیای به این بزرگی کسی هدیه ی تولدی به قشنگی هدیه ی من ازت گرفته باشه یا بگیره............و حالا هم با خاطرهاش شاد باشه و همه ی دنیا رو دنبال لنگه اش بگرده و نیابه......به خاطر هدیه ات و حضورت در جشن شادیم هزارو یکی بوس....(به خاطر هزارو یک اسم اعظم خدا)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد