به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

آرزوهای رنطیل

(برای کسانی که تازه شروع به خوندن این وبلاگ کرده اند باید بگم که در کتابهای جن گیری اومده که هر انسانی فرشته و شیطان همزادی داره که میشه احضارشون کرد اما برای اینکار باید اسمشونو به کمک رمز حروف ابجد از روی اسم فرد استخراج کرد. رَنطیِل یا بطور خلاصه رَن،اسم فرشته همزاد و طاناراش (یا همون طانا) اسم شیطان همزاد منه که از همین روش بدست آوردم.)

به رنطیل گفتم: «چند تا از آرزوهاتو برام بگو...» اون گفت: «وقتی ما فرشتگان داریم در مورد شما انسانها با هم حرف می زنیم یکی از موضوعاتی که برای داشتنش به شما انسانها حسرت می خوریم بدنتونه و لذتهایی که با حواس پنجگانه تون درک می کنین. لذتهایی که ما هرگز نمی تونیم تجربه شون کنیم! لذتهای بسیار نابی که خدا بهتون بخشیده تا هر کدومشون یه عالمه شادی و خوشبختی توی زندگیتون وارد کنن...»

وقتی از رنطیل خواستم چندتاشونو برام بشمره باورم نمیشد که فرشته ها آرزوی چنین چیزهایی رو دارن! این ده تا از لذتهای زندگی مسعوده که رنطیل آرزوشونو داره...

1- بوی ملوس و ملایم مست کننده ای که موقع کندن پوست خیار توی هوا می پیچه...

2- وقتی با چشم بسته به خورشید رو می کنی، دنبال کردن حبابهای هوا یا الیافی که روی اشک سطح چشمت هستن و هر بار که نگاشون می کنی بخاطر حرکت مردمک چشمت، لیز می خورن و میان پایین و تو باید دوباره مردمک چشمتو ببری بالا تا کشیده بشن بالا و بتونی درست بهشون خیره بشی...

3- وقتی که خیلی خوابت میاد و تازه چشمهاتو بستی و سرتو گذاشتی رو یه بالش نرم، با تصور یه خواب شیرین، لبخندی به لبت می شینه و صورتتو رو بالش بالا و پایین می کشی تا یه جای راحت و منطبق با برآمدگی صورتت توش پیدا کنی احساس گرم و نرمی که رو پوست صورتت حس می کنی...

4- غلغلک خوشایندی که درست پیش از عطسه توی بینیت می پیچه! (من می میرم واسه این یکی!)

5- لذت فشردن دندونهات رو برگهای ترد و ناز کوچولوی وسط کاهو

6- وقتی که مدتی پس از دوش گرفتن، سطح دستهای خشک از چربیتو روی هم می کشی و حسی دلپذیر بین خارش و غلغلکو زیر پوستت حس می کنی...

7- وقتی که صورتتو شستی و پیش از خشک کردنش، به یه منبع نور نگاه می کنی و هزاران تکه الماس نور رو از لای چلچراغهای آویزون از پلکهات تماشا می کنی...

8- وقتی که از یه جای سرد قدم به یه جای گرم میذاری و گرما به تنت میاد رعشه خوشایندی که در اثر بیرون رفتن سرما از ستون فقراتت بهت دست میده!

9- موقع پیاده روی تو خیابون، کیف کشیدن نوک انگشتهات رو سیمان زمخت دیوارها یا نرده ها...

10- وقتی پس از یه خواب توپ، داری به بدنت یه کش و قوس حسابی میدی و در حالی که دستهاتو بهم دادی و بالای سرت کشیدی با بیرون رفتن یه عالمه ذرات خستگی از لابلای هزاران سلول بدنت، برای چند لحظه از سرخوشی بیحال و از خود بیخود میشی...

رنطیل می گفت : «اگه شما آدمها درست نگاه کردن رو یاد بگیرین، همین زیباییهای به ظاهر کوچولو، از تمام دغدغه های بیفایده و مزخرفتون در مورد پیشرفتهای تحصیلی، مشکلات شغلی، روابط انسانی پر از کینه و نفرتتون نسبت به هم، اقتصاد بیمارتون، سیاست پر از دروغ و فریبتون و فرهنگ پایینتون مهمتر هستن»

شما هم بگردین و لذتهای زندگیتونو که حدس میزنین فرشته هاتون حسرتشونو میخورن اضافه کنین تا هم من یاد بگیرم و هم خودتون یادتون بیفته...

نظرات 14 + ارسال نظر
پری سا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ب.ظ http://parisa-a.blogfa.com/

اول!
۱- من دست کشیدن به پوست دنیا رو خیلی دوست دارم
۲- حس عضلات صورت رو وقتی که لبخند می زنم خیلی دوست دارم
۳- شنیدن صدای پرنده ها رو وقتی صبح دارم آفتاب رو نگاه می کنم که آروم آروم در می آد خیلی دوست دارم (مخصوصلاً اون بلبله رو می خونه ...)
۴- تماشای آدما رو توی ترافیک دوست دارم ...
۵- بوی روغن سوخته ی غذا رو دوست دارم وقتی یکی می گه ای وای غذام سوخت! (این دیگه واقعاً نوبره! ...)
۶- بوی بارون، بوی خاک آب خورده ...
۷- صدای خِرِش-خِرِش خوردن سیب با پوست رو دوست دارم ...
اووه .... همینا الآن یادم اومد ... دوست دارم کلاً زندگی رو ...

سرافکندگی سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ب.ظ http://sarafkandegi.blogfa.com

راه رفتن زیر باران را

در خیابانهای بی‌پایان تنهایی

دست خالی بازگشتن

از صف طولانی نان را



در اتاقی خلوت و کوچک

رفتن و برگشتن و گشتن

لای کاغذ پاره‌ها

نامه‌های بی‌سرانجام پس از عرض سلام ...

نامه‌های ساده‌ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی ...

نامه‌های ساده‌ی بد نیستم اما ...

نامه‌های ساده‌ی دیگر ملالی نیست غیر از دوری تو ...

گپ زدن از هر دری،

با هر در و دیوار

بعد هم احوالپرسی

با دوچرخه

با درخت و گاری و گربه

با همه، با هر کس و هر چیز

هر کتابی را به قصد فال وا کردن

از کتاب حافظ شیراز

تا تقویم روی میز

آب پاشی کردن کوچه

غرق در ابهام بوی خاک

در طنین بی‌سرانجام تداعی‌ها ...

با فرود

قطره

قطره

قطره‌های آب

روی خاک

سنگفرش کوچه‌ای باریک را از نو شمردن

در میان کوچه‌ای خلوت

روبه‌روی یک در آبی

پا به پا کردن

نامه‌ای با پاکت آبی

ـ پاکت پست هوایی ـ

بر دُم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن

یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

روی آجرهای خانه

خط نوشتن با نوک ناخن

روی سیب و هندوانه



قفل صندوق قدیم عکس‌های کودکی را باز کردن

ناگهان با کشف یک لحظه

از پس گرد و غبار سال‌های دور

یاز هم از کودکی آغاز کردن



روی تخت بی‌خیالی

روی قالی، تکیه بر بالش

در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

گیسوان خواهر کوچکترت را

با سرانگشتان گیجت شانه کردن

و انار آبداری را

توی یک بشقاب آبی دانه کردن

امتداد نقش‌های روی قالی را

با نگاهی بی‌هدف دنبال کردن

جوجه‌ی زرد و ضعیفی را که خشکیده

توی خاک باغچه

با خواندن یک حمد و سوره چال کردن



فکر کردن، فکر کردن

در میان چارچوب قاب باران‌خورده‌ی اسفند

خیرگی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

دیدن هر روزه‌ی یک عابر عادی

مثل یک یادآوری

در سراشیب فراموشی

مثل خاموشی

(قیصر)

حسین سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:45 ب.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
و اما بازگشت مسعود خیلی حال کردم که دوباره اومدی
بازم مثل همیشه متن زیبایی بود فکر میکنم فرشته هام آرزوی چیه منو دارن.........

مینا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:19 ب.ظ

خیلی خوشحالم که برگشتی.............:)

مینا چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:41 ق.ظ

خوب منم :
۱- بوی بنزین وقتی تو پمپ بنزین ایستادیم رو دوست دارم..
۲-تماشای بچه های آدامس فروش جلوی دانشگاهمون رو دوست دارم و فکری که همزمان با تماشا کردنشون تو ذهنم میآید کهواقعا چه کسی مقصره.....؟ که این ها اینطوری باید به همجنس خودشون التماس کنن.........
۳-نگاه کردن به همه میوه ها رو دوست دارم وقتی بانگاه کردن به میوه ها فکر می کنم که این سیب خوشگل قرمز اول یه شکوفه بوده حالا چه راه هایی رو طی کرده که شده یه سیب قرمز تپل مپل........ این جوری خوردن میوه هم خیلی لذت بخشتر مشیه.....
۴- هر وقت از میدون یا پارکی رد میشم و میبینم چمن ها رو تازه زدند از بوی چمن تازه کیف می کنم.........
۵-از نگاه کردن و دست کشیدن به برگ درخت یا گلی که تازه جوانه زده و نرمه عین کله یه بچه تازه به دنیا اومده کیف می کنم......
و دیگه .........................از همه چی کیف می کنم........:) :) :)

مهدی چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام
1- لمس کردن چیزای خیلی نرم، مثل پارچه ی پوستی و ...
2- بوی کبریت وقتی آتیشش میزنی
3- صدای شرشر آروم آب جوی وسط جنگلی، جایی
4- بوی خاک نم زده، البته نه خاک داخل شهر
5- بوی شب بوهای بابل
6- بوی بهار نارنج بابل (که فکر کنم الانا دیگه فصلش تموم شده باشه)
7- بوی سبزی قرمه
8- بوی رب در حال پختن
9- نوری که از لابلای برگای یه بید مجنون تو خرداد رو صورتت وقتی داری چرت میزنی میفته
10- ته مزه ی نوشیدنی های ترش (مثل آب انار، آب پرتقال)
11- صدای خش خش برگهای باقی مونده از زمستون زیر درختها تو بهار
12- رنگ قرمز فوق العاده خوش رنگ آسمون تو شبهایی که برف میاد (ساعت 12 شب به بعد)
13- صدای محبت آمیزی که صبح جمعه بیاد بالا سرت و بخواد از خوابیدن منصرفت کنه
14- خنکی آب حوض یا جوی که پاهات رو تو تابستون بذاری توش
15- نگاه کردن به بچه های 3-6 ماهه
16- بوسیدن گلوی بچه های کوچولو
17- دیدن بغض حاصل از شادی مفرت آدمها
خداحافظ

خودت حدس بزن چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:51 ب.ظ http://وبلاگ ندارم

سلام استاد! من یکی از دانشجو های شما هستم تو دانشگاه تهرانجنوب . باید بگم داشتن استاد باحالی مثل شما من و همینطور همزادمو خوشحال می کنه . دووووووووووووست دارم!!!!!!!

:)

من و هیچ پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام
یه عالمه چیز هست که منو خوشحال می کنه...وقتی من خوشحال بشم آذر منم خوشحال میشه و لذت می بره دیگه
۱.طعم ترش هر چیزی رو دوست دارم
۲.قدم زدن زیر درختای بید مجنون رو دوست دارم..مخصوصا که شاخه هاش صورت آدمو نوازش کنه
۳.تماشای یه شهر پر از چراغ توی شب از یه فاصله دور
۴.بوی مویی که تازه از حموم اومده باشه
۵.هوای خنکی که روزای آخر پائیز از لای در و پنجره خودشو میکشونه توی اتاقو تو رو مجبور می کنه پاهاتو بغل بگیری و پتو رو محکم تر دور خودت بپیچی
۶.راه رفتن روی برگای پائیزی و شنیدن صدای خش خش برگا
۷.عاشق بارونم در کل عاشق پائیزم
۸.بوی خاک نم زده
۹.بویی که موقع بنایی ساختمون تو کل فضای ساختمون می پیچه
۱۰.تماشای عکسای خوشگل و متفاوت و همینطورم عکاسی کردن
فقط ۱۰تا بگیم؟؟؟
راستی همه اونایی که تو گفتی رو هم دوست دارم مخصوصا شماره دو رو که فکر می کردم فقط چشمای خودم اینجوری میشه!!!!(میدونی چند وقته این حس رو تجربه نکردم؟؟؟)

در مورد کامنتی که خودت توی پست قبل نوشته بودی حرفایی داشتم که....
اصلا دوست نداشتم این حس رو تجربه کنی...هر چند موضوعی که تو ازش حرف زده بودی گدایی محبت نبود..اما اون حس حسی بود که تو تجربه کردی...
درست مثل همون دفعه آخری که اس ام اس دادم و گفتم.... و تو گفتی....
یه چیزی هم درون من شکست...حس کردم انگار که دارم محبت رو گدایی می کنم....حس خیلی خیلی بدی بود...

راستی میشه خواهش کنم محدودیت کامنت گذاشتن رو برداری؟؟ مخصوصا واسه این پست که هر لحظه آدم یه چیز خوشایند یادش میاد...
یه خواهش دیگه میتونی اسم فرشته و شیطون من رو هم با همون روشی که گفتی در بیاری؟؟؟

۱- خیلی متاسفم که این حس دردناک رو تجربه کنی... شاید این مجازات من بود برای اینکه دلتو شکستم...
امیدوارم منو ببخشی که باور دارم بزرگترین نفرین در این دنیا٬ آه یه دل شکسته هست! :(

۲- مگه در این وبلاگ محدودیت کامنت وجود داره؟ اگه هست چطور میشه ورش داشت؟

۳- اسم شیطونت واکاش و اسم فرشته ات کاوی یل هست. (با کسره بر روی حرف ی در بخش یل عین رنطیل که در حقیقت رنطی یل خونده میشه!)

حسین شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
خیلی جالبه وقتی آدم به این قضیه ای که گفتی فکر می کنه میبینه چه چیزهایی ساده ای هست که به ما انرژی میده و ما چقدر کم به اونا توجه می کنیم :
1- وقتی صبح زود از خواب بیدار می شم و اولین صدایی که می شنوم صدای زیبای گنجشکهاست.
2- وقتی اولین کسی که در روز نوازشم میکنه خورشیده با اون اشعه های لطیفش.
3- وقتی شب تو ساحل دریا می خوابم و صبح با نوازش نسیم بیدار می شم.
4- وقتی غذاهای خوشمزه مامانم رو می خورم و میفهمم که هیچ دستپختی به خوشمزگیه این دستپخت نیست.
5- وقتی شبهای تابستون رو پشت بومه یه خونه نیمه ساخت می خوابم و به آسمون نگاه می کنم با اون همه ستاره های زیباش.
6- وقتی به خاطرات کودکیم فکر می کنم و اشکی آمیخته با شادی روی گونه هام جاری میشه.
7- وقتی که تو محفل گرمه خونوادم هستم و در کمال سادگی شاد هستیم.
آره فکر کنم تو این زمانها و وقتی این اتفاقا میفته فرشته من خیلی بهم حسودی می کنه.
البته اینایی که گفتم فقط قطره ای از دریاست فکر کنم برای همه همینطور باشه.

مسعود شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ب.ظ http://http:\\www.tomyprincess.blogsky.com

وای... چقدر زیاد؟!!!... خودمم فکر نمی کردم زندگی این همه گوشه داشته باشه که بشه ازش لذت برد! از صمیم قلب ازتون ممنونم...
من به نوشتن پستهای دیگه ادامه میدم اما از همه دوستان میخوام بگردن یا از اطرافیانشون بپرسن و هی نظرات رو با نام یا اسم مستعار نظردهنده٬ اضافه کنن که اگه این نظرات رو کنار هم بچینیم٬ کتاب جالبی برای نشون دادن گوشه های زیبای زندگی در میاد!
گمونم بتونم برای چاپ چنین کتابی٬ یه کارایی بکنم... کتابی به قلم همه مون... هدیه مون به دنیا... برای خوشحال کردن آدمها...

مریم شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:32 ب.ظ

۱- وقتی هوا یک خورده سرده و آفتاب بهم می تابه ..گرماش لذت بخشه...
۲- عاشق گرگ و میشه قبل از طلوع آفتابم
۳- دیدن غروب تو صحرا
۴- شنا کردن تو آب و حس کردن آب
۵- بودن کنار آدمها به خصوص اونایی که دوسشون دارم
۶- از درخت میوه چیدن و درجا خوردنش!!!
۷- بوس کردن و بغل کردن آدمها
۸- دوچرخه سواری تو یک جاده بدون شیب که دور ور جاده گلهای خوش بو مثلا شب بو یا یاس!
۹- دیدن جاهای مختلف دنیا..آثار باستانیهاشون
۱۰- دیدن عروسی همه آدمها...عاشق عروسم...از دیدنش سیر نمیشم....هنوزم مثل بچه ها و بچه گیهام ولم کنن تو کل فیلم عروسی هستم اونم دقیقا پشت عروس!

و..... خوندن بعضی پستهات مطمئنا از کارای لذت بخشه که تا حالا انجام دادم...اووووه تازه فکر کن چقد چیز هست که ماها هنوز لذتشو لمس نکردیم!

عمار یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ http://divaremoft.blogfa.com/

1.صدای کرکننده شکستن شیشه همه مدرسه ها با هم
2. صدای سوختن یک نیزار خشک شبیه صدای باران نم نم
3. خوردن نون سرخ شده توی روغن بعد از آشپزی مامانها
4. فیس فیس معلم به خاطر احوال پرسی و صمیمیت زیاد با شاگردها
5. بستم سگگ کمربند بعد از یک هم بستری سگی
6. برق و رعد که همیشه اشتباهی رعد و برق خونده میشه و تصور غلط ما اینه که بار الکتریکی بین ابراها جابجا میشه و به پایین سرایت میکنه، غافل از اینکه اعلام سوختن کلبه ایست که به آسمون اعتراض میکنه

پ دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ق.ظ

خیلی چیزا هست که مشترک و عامه پسند و تقریبا همه از اون لذت می برن،‌مثل کشیدن بوی گلهای تازه بارون خورده به دورن ریه هات،‌ بوی خاک نم خورده،‌ تماشای یه طلوع دل انگیز همراه با صدای پرنده ها و شنیدن آوازشون،‌ صدای غرش یه دریای طوفانی، تماشای برق و شنیدن صدای رعد پس از اون از آسمون و هزار و یک چیز دیگه که طبیعتاً لذت خاصی رو دنبال داره و چشم و گوش و سایر حواس پنجگانه رو غرق شادی می کنه؛ اما یه سری چیزای خاص دیگه هم هست که توی لحظاتی حس زیبایی بهم می ده که اینجا به چندتاشون اشاره می کنم:
۱- ریختن یه مشت انار دون دون شده از بالا تو دهنم،‌ آروم آروم...
۲- گرفتن دست سرد یه کوجولوی ۵ یا ۶ ساله لابه لای انگشتام و گذاشتن دستش روی آرنجم،‌ آخ چه حالی می ده...
۳- رها شدن توی یه مغازه ی جوراب فروشی با جوراب های رنگارنگ که حسابی سر ذوقم می یاره... و همین طور توی یه مغازه لوازم التحریر، محو وسایل مختلف شدن که کدومو بخرم چه رنگی؟!...
۴- فشردن یه سکه ی سرد کف دستام،‌لابه لای انگشتام،‌ روی آرنجم، گاهی هم شیر یا خط رفتن تا اونجایی که تالاپی با یه صدای خوشایند کف دستم فرود بیاد (منم می میرم واسه این یکی..)
۵- نشستن و چمباتمه زدن زیر دوش تا آب گرم و ولرم از اون بالا روی سرت، ‌پشتت بریزه و آرومت کنه همراه با یه حس غلغلک نرم و یواش...
۶- ریختن سنگ ریزه های کوچولو و تزیینی گلدون یا هر چیز دیگه ای هم اندازه ی اون مثل عدس رو کف دستم، و تکرار این کار،‌هی از این دست به اون دست؛ ‌عالیه...
۷- کندن موی ابرو دونه دونه با موچین و تماشای بیرون اومدنش از ته ته...
۸- دسته کردن یه تعداد برگه ی هم اندازه با یه تکون دست و صدای خوردنش به سطح میز...
۹- بوی سوختن پهن گاو همراه با هیزم ها و علف های هرز توی کشتزارها و مراتع...
۱۰- تو ماشین نشستن روی صندلی جلو کنار راننده، تو یه جاده ی تقریبا خلوت، ‌پیش رفتن با یه سرعت خیلی زیاد به حدی که قلبت بیاد تو دهنت...
۱۱- دراز کشیدن زیر برف و تماشای سفیدی بی اندازه آسمون و فرود اومدن دونه های برف تا چندتاییشون بشینن روی صورتت و احتمالا یکیشون توی چشمت، اگه خوابت ببره که دیگه محشر میشه...
۱۲- چیزایی دیگه هم هست که باید بهشون فکر کنم تا دریابمشون، که احیانا از دستم در نرن، ‌هر وقت هم به چیز تازه ای رسیدم،‌ تو همینجا ایضاً اضافه می کنم....
ممنون از اینکه باعث میشی به تمام چیزای خوشایند و دلنشینی که تو اطرافمون هست و گاهی اوقات مورد بی توجهیمون قرار می گیره دقیق شیم و لحظات نابی رو بیافرینیم...
فعلا...

مینا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ق.ظ

راستی منم اسم شیطون و فرشتم روبه کمک یه آدم مهربون پیدا کردم اسم فرشته من قائیل و اسم شیطونمم اقوش.... خیلی باحاله این که آدم اسم شیطون و فرشتش رو با استفاده از حروف ابجد بفهمه یه جورایی کیف میکنیمممممممممم.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد