به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

لوس

بچه که بودم خوندن داستان تام سایر عجیب روم تاثیر گذاشت! اون قسمتش که خاله اش بخاطر اشتباه سید پسرخاله لوس و نازپرورده اش٬ اشتباها اونو دعوا می کنه و اونهم رنجیده٬  تصمیم میگیره با هاکلبری فین بره اکتشاف یه جزیره وسط رودخونه و برای تمام عمرش همونجا بمونه...
با رسیدنشون به جزیره٬ یهو با طوفان غیر منتظره٬ بند قایقشون باز میشه٬ و فرداش کنار ساحل درهم شکسته با یه لنگه کفش تام روش پیدا میشه همه مردم شهر به این نتیجه میرسن که تام مرده!
تام میفهمه و یواشکی برمیگرده اما درست وقتی که میبینه خاله اش داره بخاطر احساس گناه از دعوای ناعادلانه اش گریه می کنه انقدر کیف می کنه که تصمیم می گیره فعلا برنگرده تا روز مراسم تدفینش در کلیسا...
یادم میاد که تا سالها آرزوم این بود که وقتی مامانم دعوام میکرد بمیرم و کیف کنم از اینکه دلتنگی ها و پشیمونیشو ببینم و بعد درست مثل صحنه باشکوه بازگشت تام سایر٬ درست وقتی که کشیش گفت: این دو نوجوان به دریا رفتند و ... در کلیسا رو  باز کنم و مثل تام بگم : و بازگشتند!
تا مامانم و دوستهام زار بزنن و بغلم کنن و سر و رومو ببوسن!
البته الان که یه آدم بزرگ شدم خیلی ماهرانه تر خودمو لوس می کنم مثلا هر بار که دانشجوهای بابلم رو میبینم بظاهر از سر دغدغه اطلاع از اوضاع دانشگاه٬ ازشون خبرهارو می پرسم اما وقتی بهم میگن اوضاع بعد از رفتن من دیگه خیلی خوب نیست! ته دلم بنحو بیشرمانه ای خوشحال میشم کیف می کنم!
یا وقتی بنا بود برم سربازی یا کلا بیام تهران در حالی که خودمو نسبت به رفتن بی اهمیت نشون میدادم به بهانه های مختلف ظاهرا برای مشخص کردن تکلیف اوضاع پس از رفتنم بحثشو به میون می کشیدم تا بچه ها بگن چقدر اوضاع بد میشه اگر برین؟! و ته دلم قند آب بشه!
اون شبی که آخرین پست رو نوشتم شب خوبی نبود! بشدت افسرده بودم بحدی که هم اسماعیل و هم منصور اومدن برای دلداریم... برای اینکه بتونی زندگی واقعی مشترکتو شروع کنی خیلی بده که لازم باشه رویاتو فراموش کنی! یعنی من هر دختری که سرراهم قرار می گیره رو با ملودی مقایسه می کنم و برای همین خیلی سختگیر شدم؟! یعنی نمیشه این رویا رو طوری داشت که به زندگیت آسیب نزنه؟! اصلا چرا این رویا به واقعیت تبدیل نمیشه؟! با یه آمار سرانگشتی از آدمها میشه فهمید کسی به ملودی زندگیش نرسیده! داغترین عشقها هم پس از ازدواج٬ تبدیل شدند دیگه عشقی دیوونه کننده نبودند!
آیا عشقی جاودانه٬ این بزرگترین آرزوی اکثر ما آدمها٬ چیزیه که هرگز نمیشه بهش رسید و خدا مارو عمدا گذاشته تو حسرت یه رویای موهوم یا من یه مرگم هست و یه کاری باید می کردم که نکردم؟!
اون شب هزارتا فکر و خیال توی ذهنم می چرخید که این پست رو گذاشتم... نه اینکه الان جوابشونو داشته باشم ها... نه اما در این مدت فهمیدم که حتی همون موقع نوشتن این پست٬ باز هم به امید نظری از سوی ملودی بودم! و حتی از طرف شما...
منی که دیگه نمیخواستم وبلاگ بنویسم هر دو روز یکبار می اومدم و با شوق نظراتتونو می خوندم... دلم میخواست - و میخواد - که شما ناراحت بشین و بهم بگین نبند وبلاگتو...
دلم اصلا هم خجالت نمی کشه از ناراحت کردنتون و سوءاستفاده از احساسات خوبتون نسبت به مسعود! درست مثل بچگیهام که قهر می کردم و با اخم به همه و بی اعتنا به بقیه میرفتم توی اتاقم اما دلم داشت پر میکشید واسه اینکه یکی بیاد نازمو بکشه... اونموقع بلد نبودم مثل الان بگم: آهای! دویست نفری که در طول این ۵ روز به این وبلاگ سر زدین... توی رفتارتون دوست داشتنتونو نمی بینم... لطفا دعوام نکنین بخاطر قهر کردنم! دلیل منطقی نخواین و  نیارین... دلمو برای چیزهای خوبی که از دست میدم نسوزونین تا بلکه برگردم... تهدیدم نکنین که دیگه نه من نه تو... و از همه وحشتناکتر٬ به تصمیمم احترام نذارین و به گرمی باهام خداحافظی نکنین!
آهای! مثل مامبوجامبو و من و هیچ بیاین نازمو بکشین! اونهایی که اگه بمیرم اشک توی چشمهاشون جمع میشه الان که زنده ام و بهش احتیاج دارم مثل پری سا بیاین سراغم و مثل مهدی و حسین بهم ابرازش کنین...
شاید تا خودم٬ خودمو دوست نداشته باشم این حفره دوست داشتن و دوست داشته شدن در درونم با آب تموم دریاها هم پر نمیشه اما باز هم یادتون نره که دکتر هلاکویی میگه ۹۰٪ از بچه ها از دوران کودکی٬ با مقایسه کردن خودشون با پدر و مادر داناتر و نیرومندترشون٬ به این باور میرسن که آدمهای خوب و دوست داشتنی ای نیستند پس یادتون نره! از ۳ سالگی تا ۱۷ سالگی٬ همه اش به بچه هاتون بگید تو خوبی! تو دوست داشتنی هستی!... نگین تو زیبا یا قوی یا باهوش هستی! اما بگین تو خوب هستی... تو دوست داشتنی هستی...

نظرات 12 + ارسال نظر
پری سا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ق.ظ http://parisa-a.blogfa.com/

خوشحالم ... همین ... خوشحالم ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:08 ب.ظ

۱.جیگرتو!
۲.خیلی باحالی که برگشتی!
۳. مممممم ..... خیلی دوست دارم

مسعود سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.tomyprincess.blogsky.com

از دیشب که این پست رو گذاشتم حالم خیلی بده...
اومده بودم این پستو حذفش کنم که خوندن نظراتتون جلومو گرفت...
بچه که بودم و قهر میکردم بیشتر از همه٬ از دست خودم عصبانی بودم که چرا دلم انقدر میخواد نازشو بکشن؟! چرا نمیتونم برای همیشه از همه آدمها متنفر بشم؟! چرا انقدر ضعیفم که کم میارم؟!
الانم احساس بچه ای رو دارم که بلد نیست کار کنه ولی در عرض چند روز باید بتونه ۵۰ هزار تومان دربیاره تا مادر مریضشو بستری کنه! پس دست گدایی جلوی آدمها دراز می کنه اگرچه خودش از اینکار متنفره.
فقط بخاطر مادرش... التماس می کنه... دنبالشون میره... گریه اش میگیره و میگه بخدا راست میگم... اما آدمها با بی اعتنایی از کنارش رد میشن یا بهش پوزخند میزنن و میگن: چه خوب نقش بازی می کنی ها؟!...
چقدر زجرآوره گدایی محبت؟!...
وقتی با گفتن اونچه که توی دلته٬ به آدمها میگی که در حقیقت داری ازشون محبت گدایی میکنی و بعدش انتظار... تا ببینی آیا اونها بهت لبخند میزنن یا نه؟
یه چیزی داره تو دلم می شکنه... حالم خیلی بده...

ddln سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:58 ب.ظ http://ddln.wordpress.com

من چیزیو بهت میگم که 2 سال پیش که فکر می کردم آدم به ملودیش می رسه یا نه یکی بهم گفت:

وقتی اون آدم رو پیدا کنی خیلی راحت می فهمی که پیداش کردی! تا وقتی که کسی رو می تونی با ملودی مقایسه کنی اون آدم مناسب نیست.

در ضمن اون آماری که گرفتی به درد عمت می خوره. اون اکثر آدمها همون اکثر آدمهایی هستن که از صبح تا شب دنبال پول پشتک می زنن (مستقل از اینکه چقدر پول دارن) و آخرش سکته می کنن میمیرن، ادمهایی که هدف ندارن، بلد نیستن فکر کنن، بلد نیستن از زندگی لذت ببرن و 1000تا چیز دیگه. یکیش هم اینه که بلد نیستن دوست دختر، همسر یا هرچی انتخاب کنن. دلیلی نداره که تو مثل اونها باشی.

به نظر من لیاقتش رو داری که رویاهاتو فراموش نکنی.
(هه این جمله چقد آشناست)

ddln سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:06 ب.ظ http://ddln.wordpress.com

یه مثال خیلی ساده می زنم:

تو از دختری خوشت می آد که موهاش سیاه باشه پس فلان دختر مو قهوه ای مطابق رویاهات نیست... خب در این مورد (اگر رنگ مو مهم باشه) اون آدم مناسب نیست.

تو از موی قهوه ای خوشت میاد چون یه دختر خاصی موهاش قهوه ایه. به نظر من الان وقتشه.

می دونم مثال احمقانه ای زدم و منظورم این نبود که نباید عیب های دیگران رو دید ... امیدوارم حسی که می خواستم رو منتقل کرده باشم.

پنجره چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.pnb.blogsky.com

...و تو چه می‌دانی که چقدر خوبه که هستی!‌؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ب.ظ

۱.این گدایی محبت نیست!
۲.هر جور دوس داری فک کن!
۳.خیلی باحالی!
۴. خیلی دوست دارم!

سرافکندگی چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:47 ب.ظ http://sarafkandegi.blogfa.com/

صنوبر یا همان سپیدار، دار یعنی درخت، سپیدار، یعنی درختِ سپید.
ببینید، فقط یک وجب از زمین را، گرفته است، جز همین یک وجب، بر روی این زمین هیچ ندارد، اما، بچه‌ها! سرتان را بالا بگیرید، کلاه از سرتان نیفتد، نگاه کنید، رو به آسمان، به طرف خورشید، می‌بینید صنوبر تا کجا قد کشیده است؟
اصلا صنوبر اینجوری رشد میکند.

مهدی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام
مسعود خیلییییییییییییی نامردی!!! خجالت بکش. من که خودم آخر دل دیگرانو سوزوندنم خجالت کشیدم از این پستت. البته نه اینکه کار بدی کرده باشی هااا!!! نه ، چون من خودمم ببببببله. بابا دل مردم رو اینقدر به بازی نگیر.
ولی جدی جدی بخوام بهت بگم این میشه که :
وقتی ساسان بهت گفت: "سایت رو براتون آماده می کنم به شرط اینکه حداقل هر ماه یکبار ببینمت" باید متوجه شده باشی که چقدر بهت وابسته است و چقدر دوست داره ببینتت و چقدر از فکر اینکه نباشی و بی وفایی کنی، رنجیده خاطره. (البت این با روحیات ساسان خیلی سنخیت نداره ولی خوب دیگه)
بعضی از بچه ها زمانی که تو همه ی اردوها و جمع ها رو ترتیب می دادی، یه جنبش "ضد مسعود" راه انداختن که تلاششون این بود که گردش بدون مسعود رو توسعه بدن!!! ولی خوب اگه بخوام صادق باشم، همه ی گردش هایی که مسعود توش بوده به من بیشتر خوش گذشته، پس اون جنبش خیلی هم موفق نبوده.
بعضی وقتها خیلی سخته که بتونی واقعا عمق احساسی که نسبت به چیزی داری رو به زبون بیاری. مثلا زوجی که عاشق هم هستن، خیلی سخته که واقعا بتونن بیان کنن که چقدر هم رو دوست دارن. ولی با زیاد تکرار کردن جملات ساده سعی میکنن جبران کنن. در مورد تو هم برای من همین وضعیته، واقعا نمی تونم بگم که چقدر و چطور دوستت دارم. در ضمن پیش همدیگه هم نیستیم که بتونم با زیاد گفتن چیزی، احساسم رو بهت منتقل کنم. من خیلی کم تو وبلاگ بقیه نظر میذارم و این که برای تو نظر میذارم (بدون اینکه متوجه بوده باشم) معنیش اینه که واقعا دلم باهات داره میتپه. قبلا به گلمر هم گفتم که بعضی از دوستای آدم هستن که وقتی کنارشون هستی، شاید چیزی دستتو نگیره ولی وقتی داری ازشون جدا میشی، کلی احساس زیبای نشاط با هم بودن، و از اون طرف کلی احساس غم ناشی از جدایی رو برات باقی میذارن.
مسعود جان، گدایی محبت اصلا بد نیست. یه زمانی من گدایی پذیرنده ی محبت رو میکردم. الان هم مثل تو گدایی محبت رو میکنم، ولی مطمئنم که محبت باید از درون خودم بجوشه، وگرنه آدمها خیلی هم وقت برای من ندارن که بهم محبت کنن. وقتی تاریخ مصرفم تموم بشه، دیگه چیزی براشون ندارم که بهم چیزی بدن. اگه درونم پر از محبت باشه، اینقدر که سر ریز کنه، اون وقته که می تونم از سرریز محبتم به کسانی که دوستشون دارم ( وحتی دوستشون هم ندارم) محبتی بکنم که اونها رو عمیقا شاد کنه و در قبالش هم هیچ انتظاری ازشون نداشته باشم (محبت بی قید و شرط). اون وقته که حتی یه لبخندم میتونه کلی احساس خوب رو منتقل کنه و اصلا اون لبخند ساختگی و الکی نخواهد بود.
اگه دوست داشتی ترجیح میدم این حرفها رو رودررو بهت بزنم.
خداحافظ

حسین جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:36 ق.ظ http://lifeforhappiness.blogsky.com

سلام
مسعود تو چت شده همه دارن اون چیزایی رو که بهشون یاد دادی دوباره بهت یاد می دن
تو محبت رو گدایی نکردی تمام آدمایی که میان اینجا و تمام آدمایی که اطرافت می بینی خودشون خواستن بهت محبت کنن مگه قبل از اینکه پست آخر رو بزاری دوستات نمی یومدن و باهات صحبت نمی کردن نگو که اون همه محبتو ندیدی فکر کردی اگه خودتو واسه مامانت لوس نمیکردی مامانت بهت محبت نمی کرد ؟اگه اینجوری فکر می کنی باید بگم سخت در اشتباهی مشکل تو اینه که نمی تونی باور کنی اطرافیان تو بهت محبت می کنن چون دوست دارن
تو منتظر محبت از یه انسان خاصی بهت حق می دم که منتظرش باشی
ولی آیا محبت از طرف افراد غیر خاص محبت نیست؟
اگه یه نگاهی به تعداد بازدیکنندگان وبلاگت بندازی می فهمی چی می گم.

فرشته مهربون یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:25 ب.ظ

.............. !!!!!!

من و هیچ دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:03 ق.ظ

سلام

خوشحالم که تو شناختن تو اشتباه نکردم....
خوشحالم که فهمیدم دلت ناز کشیدن میخواد...فهمیدم که دلت میخواد لوس کنی خودتو...یه بار دیگه کامنتمو تو پست قبلی بخون....
خوشحالم که هستی و نمی ری...
اون حسی که گفتی..اون نیازی رو که گفتی تو وجود منم هست...حتی الان...
دلم که می گیره دوست دارم یکی بیاد بپرسه چته...چرا گریه میکنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد