به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

رقص پروانه ها

(اگه آهنگ جاده ابریشم اثر کیتارو دارین موقع خوندن این پست، اونو بذارین. من که برای هزارمین بار، مسحور زیباییش شده­ام!)

منظره دشتی پر درخت به رنگ سبز تیره که برگهای کوچولوی تازه در اومده به رنگ سبز فسفری، گوشه گوشه شو آذین بسته... و چند تایی درخت شلیل که هر شاخه شون پر از کلی شکوفه صورتی رنگ هست میون اینهمه رنگ سبز مثل نگین روی تاج ملکه پریهای جنگل می­درخشه... شکوفه­های سفید آلوچه­های وحشی کنار جاده...

بوی تند علفهای تازه جوونه زده که هوا رو پر کرده با ارکستر شلوغ پلوغ پرندگانی که با تم بهار، زنده و تمام مدت روز از لابلای شاخ و برگها به گوش میرسه... و گنجشکهایی که به ردیف روی سیمهای تیر چراغ برق نشسته­اند و با دیدنت نه از ترس گیر افتادن بلکه مثل بچه هایی که از ترسیدن و فرار کردن از دستت کیف می کنن نگات می کنن تا نزدیک بشی و بعد یکی پس از دیگری می پرن...

الان دیگه حتی صدای خروسهای ده که برای به رخ همدیگه کشیدن قدرت حنجره­شون واسه هم پیغام می­فرستن هم شادابتر و ملایمتر شده... غازهای گردن درازی که مثل خنگها به ردیف از جاده می­گذرن... پسر دخترای کوچولوی کت و شلوار یا دامن پوشیده­ای که تا همین دیروز دماغشون آویزون بود امروز دارن میرن مهمونی... 

و میون علفها، دو تا از این پروانه کوچولوهای سفید که دارن با هم تو هوا می­رقصن... نمیدونم تا حالا رقص دوتایی پروانه ها رو دیدی یا نه؟ با هم یه جا می شینن بعد یکیشون که میپره دیگری هم بلافاصله میپره... گاهی این یک کمی با بال زدن خودشو  بالاتر میکشه و گاهی اون... این دست از بالا رفتن برمیداره و به یه طرف میره و بلافاصله اون یکی هم به مسیرشو عوض می کنه تا دنبال این بیاد... این یکی دور خودش میچرخه و اون یکی دور این... مثل یه پاتیناژ زیبا... پرواز نمی کنن تا جایی برن... انگار هیچ کس کاری برای انجام دادن نداره... مثل مگسهایی که در رخوت ظهر وقتی همه مادر پدرا، درو پنجره­هارو باز گذاشتن و زیریه چادر نازک یا ملحفه خوابیدن تو ایوون خونه میون هوا معلقند و اگرچه دارن بال می­زنن اما جایی نمیرن...

حسین جان! اگه داری این نوشته­ها رو میخونی دلم میخواد بدونی که تموم آدمهایی که حسرت پشت بوم مسطح آپارتمانشونو خوردی بجای اینکه یه زیرانداز بندازن پشت بومشونو دور هم چای بخورن پشت پنجره آپارتمانشون می­ایستن و حسرت این منظره­هایی رو میخورن که توصیف کردم! منظره­هایی که وقتی دیروز برای عید دیدنی رفتم ده پدربزرگم اینا، اونجا بی هیچ کم و کاستی دیدم!

 

ملودی عزیزم! سال نو مبارک...

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ب.ظ

واییییییییییییییییی گفتی پروانه همین۱۳بدر بود ۲ تا پروانه دیدم رفتم دنبالشون کنم تا یکیشون رو بگیرم البته باور کنید من حییوون آزار نیستم هاااااااااا فقط میخواستم بالهاش رو از نزدیک ببینم وقتی رو گلهای عروس نشسته بودند کمین گرفتم تا بگیرمشون چشمتون روز بد نبینه همین که شیرجه زدم یه چاله زیر پام بود که من افتادم توش شانس اوردم که پام نشکست ولی گمونم پروانه ها پیش خدا شکایتم رو کرده بودندکه این بلاسرم اومد ولی خودمونیم ها رنگ آمیزی بالهای پروانه ها واقعا شگفت انگیزه خلاصه این اتفاق رو براتون گفتم که مبادا عین من کنجکاوی زیاده از حدتون گل کنه و بلا ملا سر خودتون بیارید پروانه ها رو فقط نگاه کنید و از قدرت خدالذت ببرید...............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد