به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

هدف ازدواج

جمعه شب

سلام ملودی عزیزم! تو هیچ میدونی بعد از اینکه من لابلای صحبتم با یه دختری که از لحاظ خیلی از آدمها یه آدم معمولیه! تو رو حست کردم... و بعد از اینکه ازت خواستم بیشتر همدیگه رو بشناسیم... و بعد از اینکه تو قبول کردی و یه رابطه دوستانه رو شروع کردیم... و بعد از اینکه هر روز بیشتر از دیروز احساس کردم دوستت دارم... تا اینکه یه روز ازت دعوت کردم تا در یه جای زیبا مثل یه پارک جنگلی زیبا، لابلای درختها و روی چمنها جفتمون دراز کشیدیم تا آسمونو از لابلای درختها تماشا کنیم... و بعد از اینکه سرمو به طرفت برگردوندم و توی چشمات خیره شدم... بعد از کلی دل دل کردن و اضطراب به خودم مسلط شدم و چشمامو برای لحظه ای بستم تا این لحظه رو برای همیشه بخاطر بسپرم... و بعدش که چشمامو باز کردم و با یه صدای لرزون ازت پرسیدم: «با من ازدواج می کنی؟...» و اون وقتی که تو چند لحظه مکث کردی و بهم خیره شدی... وگفتی: «برای چی میخوای ازدواج کنی؟» میدونی چه جوابی بهت خواهم داد؟

در اون لحظه دلم میخواد بهت بگم: «انگیزه بعضی ها از ازدواج به آرامش رسیدنه، هدف بعضی ها جمع و جور کردن زندگیشونه، و برای بعضی ها خوشبخت شدنه... اما برای من اینه که از خودخواهیهام رها بشم! معیار ازدواج من این نیست که کی میتونه منو خوشبخت کنه؟ معیارم اینه که من میتونم کی و خوشبخت کنم؟... دلم میخواد با دختری ازدواج کنم که دونسته هام و توانائیهام بتونه بهش در راه شادتر زیستن کمک کنه و خوشبختیشو بیشتر کنه... میخوام بچه هایی داشته باشم تا بتونم به خوشبختیشون کمک کنم نه اینکه اونها مایه افتخار و آبروم بشن! میخوام جای اینکه فقط به خودم و خواسته هام فکر کنم یکی دیگه هم برام مهم بشه... تیمسار می گفت علت اینکه با ازدواج نصف دینت کامل میشه اینه که نیمی از خودخواهیهات به دیگرخواهی تبدیل میشه پس تمام دین یعنی تماما از خودخواهی خالی شدن... یعنی اگر تو از ازدواج با کس دیگه ای شادتر و موفق تر میشی من از سپردنت به دست اون بیشتر از بدست آوردنت خوشحال بشم!»

اما من هنوز اینو بلد نیستم... دلم میخواد وقتی با یه آدم روبرو میشم جای اینکه فکر کنم اون باید چیکار کنه تا من خوشحال بشم حداقل بعضی وقتها(!) از خودم بپرسم من چکار میتونم بکنم تا اون خوشحال بشه؟... اینو امشب یه دوست خوب بهم گفت... و چقدر راست می گفت؟!... ولی میخوام یاد بگیرم!... میخوام یاد بگیرم!

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام
خیلی سخته ادم یه اخلاق بدش رو بشناسه ولی ندونه که چطور میشه عوضش کرد.ولی موضوع تو چندان سخت به نظر نمی یاد.همین که دلت می خواد بهتر بشی خودش ارزش داره.

نغمه جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ

سلام
امرو وبلاگ شما رو اتفاقی دیدم
از شیوه نوشتنتون خیلی خوشم اومد هم راحت وهم اینکه ساده است
امیدوارم موفق باشین
سعی میکنم هرچند وقت یک بار بیامو بهتون سر بزنم

پاسخ مسعود دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

ممنونم از لطفت نغمه جان!
چه کیفی داره که آدم دوستی پیدا کنه که ندونه چه شکلیه؟! فقط افکارشو می شناسی و هر تصویری دلت بخواد میتونی توی ذهنت بهش بدی... عین قهرمانهای توی کتابها که خودمون قیافه شونو برای خودمون می کشیم...
از اونجایی که ما آدمها خیلی ظاهر بینیم و تا قیافه یکی رو ببینیم و صداشو بشنویم گمون می کنیم شناختیمش و از فردا برامون عادی و تکراری میشه و از لطف می افته، اینجوری دیگه نمیتونیم خودمونو گول بزنیم که شناختیمش و همیشه با یه آدم واقعی روبروییم نه با یه تصویر ذهنی...

مینا یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ

می تونی من مطمئن هستم که می تونی یاد بگیری به طرز فکرت همیشه غبطه می خورم.

تینا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

دقیقا همینه واقعا اونی که با منه خوشبخته؟
چقدر می تونم خوشحالش کنم وقتی غمگین هست؟چفدر بهش آرامش میدم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد